ویتوریو دسیکا در فیلم دزد دوچرخه قصه جالبی را روایت می کند…

آنتونیو پس از اخراج از کارخانه و تجربه تلخ بیکاری، برای چسباندن آگهی روی دیوارهای شهر رم استخدام می شود. البته شرط استخدام، داشتن دوچرخه است ولی دوچرخه او در گرو بانک است. او ملحفه های خانه اش را می فروشد تا دوچرخه اش را آزاد کند. در روز اول استخدام، دوچرخه آنتونیو به سرقت می رود. بیشتر فیلم روایت یأس، حقارت، سرگشتگی و ناامیدی آنتونیو و پسر نوجوانش برونو است که در کوچه های رم و زیر آفتاب به دنبال دوچرخه می گردند. در اواخر فیلم آنتونیو در کمال ناامیدی و یأس، تصمیم می گیرد تا دوچرخه ای را بدزدد ولی در همان ابتدای کار مردم پی می برند و داد و هوار راه می اندازند و او را می گیرند. عابران در مقابل چشمان پسر، پدر را کتک می زنند و بابت این کار شدیدا ملامتش می کنند.
هدفم از نوشتن متن بالا چیز دیگری است.

هموطن عزیز، کاسب محترم، خیلی خوب است که محل کسب شما به دوربین مداربسته مجهز است. ولی خواهش میکنم فیلم پدران، مادران ویا جوانانی را که به شکل پنهانی از مغازه یا فروشگاهت چیزی برمیدارند، در جیب یا کیف یا زیر چادرشان میگذارند را در شبکههای اجتماعی منتشر نکن.
اگر نمی توانی در مقابل وسوسه انتشار آن مقاومت کنی، خواهش میکنم چهره آنها را کاملا محو کن.
انتشار چهره آنان نه تنها منصفانه نیست، بلکه ظالمانه است و تو با انتشار این فیلم که شاید اولین سرقت آنان از سر ناچاری باشد آنان را به سنگینترین مجازات محکوم کردهایی
قبل از آنکه با دادگاه و قاضی مواجه شوند، لحظهای تصور کن که فرزندان آن مادر یا پدر در شبکههای اجتماعی فیلم والدین خود را به هنگام دزدی در فروشگاه ببینند، تو از این موضوع خوشحال میشوی؟
به راستی از کجا می دانی که آنها همان آنتونیوی قصه دسیکا یعنی مردمانی مأیوس، ناامید و سرخورده نیستند که زندگی شان چپاول شده است؟

برگرفته شده از نوشتهی: فردین علیخواه، دانشآموختۀ جامعهشناسی